کـالسکــــــه ی زمـــــان مـی گــذره مــــن ســوار بـر آن از مــــــــــــــــرز تمــام احســــــــاس هـا مـی گــذرم از حـس عـــاشقـــــــی از حـس دوستـــــــــــــ داشتــن از حـس دلتنگـــــــــــــــــــــــــی از حـس شکستـــــــــــــــــــــن از حـس تنهــایـــی از حـس مبهمـــــــــــی کـه نمیدونـــم چیــه ؟! و صــــدای چکــ چکــ اشکــــامو از پشت دیــــوار هـای اون مـی شنـــوم و مـی شنـــوم زیــر بــــــارون ایـن همــه تنهــایـــی زیــر هـق هـق چشــــــم هـایـی کـه دلتنگــــــــــن چگــونه ســاز دلتنگـــــــــــــــی رو مـی نـوازنــــد گاهــی رقــــــص بـرگـــــ هـای پـاییــــزی تـوو فصــل غمگیــــن و عـاشقانــــه ی پـاییـــز منـو یـاد بـرگــــــــ هـای دفتـــر خـاطــــراتـم مینــدازه یـاد رقـــــص واژه هـام میــون بـرگــــــــــــ هـای مجــازی تنهــــایــــــــی هـام گاهــی یــاد عـاشقانـــه هـای آبـــــی و صورتیــم مـی افتــم یـاد دوستــــــــــــــ داشتـن هـایـی کـه بـه رنگـــــــــــــــــــ سبــــــــــــــــــز بــود امـا مـــن عــاشقـــــم بـه چیـــزی کـه نـــــــدارم و هرگــــــــــــز بـه دستــــــ نمیـــارم بـه عشقـــــی کـه یـه خـــــــــواب بــود ____ یـه رویـــــا____ گاهـــی دلتنگــــــــــــــــ میشـــم دلتنگـــــــــــ تـر از همــه ی دلتنگــــــــــی هـا گـوشـــه ای میشینـــم و تـوو تنهــــایـی هـام بـه اومــدن هـا و رفتـــــــــــن هـایـی فکــر مـی کنـم کـه قلبــــم رو شکستـــــــــــــــــ و بـه رفتـــــن هـا و اومـــدن هـایـی فکـر مـی کنـم کـه دیگـه کمکـــــــــــی بهــم نمیکنــه و رد پـاش تـوو تمــــــــوم تنهـــایـی هـا هستـــــــــــــــــــــــــ و گاهــی بـا دنیــــایـی از درد بـه عکـــس هـایـی خیـــــــــــــــــــره میشــم کـه پـر از خـاطــــــره هـا و یـادگــــــاری هـای مــــن تـوو تمــــــــــــــــوم لحظـــه هـای دوستـــــــــــــ داشتنـــم بــود عکــس هـایـی کـه هیـــــــــچ وقت نمـی تـونــه بـه دیـــوار صــورتـی رنگــــــــ اتــاق تنهـــایـی هـام چسبیــده شـه و بـرای همیشـــــــه بـه دیـــوار زمـــــــــــــــــــان آویــزون مـی مونـــه دنیای ما آدما خیلی فرق داره . دنیای هر کدوممون ی شکلیه . خیلی از ماها خسته ایم از وضعیت . منم با چیزایی که دارم میبینم خیلی خسته ام از زمونه، از این آدما و از این تفاوت ها. من معنی عدالت رو تو زندگیم جوری فهمیدم که بعضیا اینقدر داشته باشن ک صب تا شب تنها مشغله فکرشون گیر آوردن بهترین مارک مشروب و برپاکردن خاص ترین مهمونی باشه . بعضی ها هم از اون طرف قضیه سگ دو بزنند فقط واس ی لقمه نون که بتونن شکمشونو سیر کنن . عدالت کجای زندگی اون پدری که از صب میره بیرون به امید اینکه ی مهندس دسشو بگیره ببرش سر ساختمون واس کارگری تا شب ی پولی داشته باشه و برگرده خونه که شرمنده زن و بچه اش نشه معنی داره ؟ توی زندگی اون مردی که تمام دغدغه فکرش زدن مخ زن های خیابونی و جور کردن مکان و باغ و .. است عدالت چه شکلیه ؟ حتی توی محبت و عشقمون عدالت ندیدم . اون دختر شهرستانی که اومده ی شهری واس درس خوندن و در طی تحصیلش عاشق ی پسر میشه و با تمام وجودش عشق را با سادگی تمام هدیه میده ولی در عوضش فقط طعم سکس و هوس پسر شهری گرگ صفت رو مزه می کنه، عدات کجای رابطه ایناس ؟ یا اون پسری که پا روی تمام خواسته های خودش و اطرافیانش میذاره و عاشقانه عشق بازی می کنه و غافل از اینکه اون دختر تمام فکر و ذهنش پیش تیغ زدن و استفاده کردن از اون پسره، عدالت اینا قیمتش چنده ؟ بین مد های لباس عدالت چ رنگیه ؟ بین این همه غذاهای رنگی عدالت چ طعمی داره ؟ تو کافی شاپ های معروف شهر برید ببینید عدالت گلاسه چه جوری تهیه میشه ؟ یا شاید عدالت تو جیب اون مامور پلیس باشه ک بوی رشوه میده ؟ ی سر هم میشه رفت پیش دکترای عمل زیبایی بریم . ببینیم میتونن عدالت رو زیباتر کنن ؟ فرم بدن بهش ؟ چاقش کنن ؟ لاغر کنن ؟ استخونای اضافی دورشو بردارن ؟ امشب که پارتی شبانه دعوت شدید اگه عدالت رو دید میشه دستشو بگیرید باهاش برقصید ؟ اَصَن چرا اینقدر کارمون داریم سخت می کنیم ... دنیای واقعیت رو ولش کن . ماهایی که صب تا شبمون شده لایک گرفتن تو این دنیای مجازی با رابطه های مجازی . کل تشویش ذهنمون کلاس گذاشتن پیش این و اون . پست گذاشتن و بعد از چند دقیقه که کامنت و لایکاش رفت بالا به خودمون ببالیم . چ قدر مزه عدالت رو چشیدی ؟ چ قدر عدالت بخشیدی ؟ چ قدر عادلانه رفتار کردی ؟ عدالت رو اصلا میتونی معنی کنی .... از عدالت ک می گم فقط یاد بغض خیلی از اون ادمایی می افتم که اون روز رفتم و از نزدیک دیدمشون .
Edit for armiss by : ~*~*~*ریحانه خدادادی*~*~*~