mamnonam vase aksaaaaaaa...
فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛
روي نيمکتي چوبي ؛
روبه روي يک آب نماي سنگي .
پيرمرد از دختر پرسيد :
- غمگيني؟
- نه .
- مطمئني ؟
- چرا گريه مي کني ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- چون قشنگ نيستم .
- قبلا اينو به تو گفتن ؟
- ولي تو قشنگ ترين دختري هستي
که من تا حالا ديدم .
- راست مي گي ؟
- آره از ته قلبم
دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و
به طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد.
چند دقيقه بعد
پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛
کيفش را باز کرد ؛
عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!
سلام
خوبي چه خبر؟
ممنون از اين وقت خودت رو صرف بازديد از اراجيف من كردي.
حتما با خودت گفتي اين همه اعتماد با نفس در وجود يه نفر اين محاله ولي ما اينيم ديگه در ضمن اين كلكسيون عكسهاي عاشقانه ات خيلي قشنگه حسابي حال كردم.
به همه سلام برسون
كوچيك شما و هميشه به ياد شما اسي
انسانها نياز هاي دارن که گاه عقل و گاه عشق معرف آنها مي شود. اينگونه هست که زندگي ها رقم مي خورد و داستانهاي زندگي بسياري نوشته مي شوند که گاه عشق حاکم مي شود و گاه عقل و گاه ديگران.
گاه سمفوني زندگي انسانها بسيار سخت مي نوازد و صداي زمخت آن گوشها مي خراشد اما اين صدا براي انسانهاي چون من بسيار دلنشين هست چرا که لذت همين است
چه تنگ اين دلچه تنگ اين دلچه بي رحمانه سنگ اين دلمن آن ديوار بي رنگمتو آن بوقي و سرنايي
سلام.ممنونم از لطفتان.