زمانی را به یاد دارم که خود را به ساحل زندگی می کشاندم ولی افسوس که چیزی جز محال در انتظارم نبود ولی حال معجزه رنگین شده است و خموشی احساسم پایان یافته و زمزه های روئیدن غنچه ی بندگی دوباره از معصیت فرار کرد و باز هم او را دیدم. من اسیر نگاه های تو ام، همان نگاه های پر از اضطراب عشق. همان نگاه هایی که به من امید زندگی بخشید و لحظاتم را غرق حسرت و آرزو ساخت. آری من به جرم روزهایی که تو را می خواستم، ضربت زخم عشق را به جان محتاجم خریدم. من به فرصت دوباره ی دیدار تو سختی و حقارت را در زندان دل تحمل کردم. روزهای با تو بودن در تمام زندگیم از فرصت عمر بود. من به احساس زیبای بودنت زنده ام و در جدایی ات یاری جز رفیق فراغ دنیا نخواهم شناخت. از گذشته ی با تو می نویسم چرا که احساسم از فاصله ها پر از پریشانی است. شوق نگاه پر از معنای تو به زندگیم پرتویی از باور هدیه دادند. این هدیه ی الهی موهبت خویشتنم خواهد ماند. با حقیقتی از دشت وجودم بدون سنگریزه ها، موج سخن را بر فلات قلبت سوق می دهم و آرام در گوشت می خوانم: مهربان ترین مهربانم دوستت داشتم ، دوستت دارم و خواهم داشت
Edit for armiss by : ~*~*~*ریحانه خدادادی*~*~*~